مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند