ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ