صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست