ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود