فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
يارب از فرط گنه، نامهسياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم، چه كنم
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!