گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم