عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست