گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس