گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است