روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است