«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است