بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله