ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم
در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد