توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس