گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش