سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش