در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش