از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما