ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما