چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟