به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم