زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم