گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم