شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها