مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما