گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست