ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...