هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است