خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است