خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان