وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم