شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم