آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود