میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود