قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود