عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
چشمان منتظر خورشید، با خندههای تو میخندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو میخندد
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
گفتند کی؟ ناله کردی، الشام الشام الشام
افروخت در خاطراتت، تحقیر و دشنام، الشام
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان