در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری