خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست