جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست