روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی