بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم