سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش