حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش