سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش