زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش