گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش