شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش