«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟