الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش