لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو